کد مطلب:330119 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:331

بخش چهارم
بخش چهارم

یك اندرز

مردی با اصرار بسیار از رسول اكرم یك جمله به عنوان اندرز خواست. رسول اكرم به او فرمود:

«اگر بگویم به كار می بندی؟».

- بلی یا رسول اللَّه!.

- اگر بگویم به كار می بندی؟.

- بلی یا رسول اللَّه!.

- اگر بگویم به كار می بندی؟.

- بلی یا رسول اللَّه!.

رسول اكرم بعد از اینكه سه بار از او قول گرفت و او را متوجه اهمیت مطلبی كه می خواهد بگوید كرد، به او فرمود:

«هرگاه تصمیم به كاری گرفتی، اول در اثر و نتیجه و عاقبت آن كار فكر كن و بیندیش؛ اگر دیدی نتیجه و عاقبتش صحیح است آن را دنبال كن و اگر عاقبتش گمراهی و تباهی است از تصمیم خود صرف نظر كن.» «1»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 366

تصمیم ناگهانی

وقتی كه به هارون الرشید خبر دادند كه صفوان «كاروانچی» كاروان شتر را یكجا فروخته است و بنابراین برای حمل خیمه و خرگاه خلیفه در سفر حج باید فكر دیگری كرد سخت در شگفت ماند؛ در اندیشه فرو رفت كه فروختن تمام كاروان شتر، خصوصا پس از آنكه با خلیفه قرارداد بسته است كه حمل و نقل وسائل و اسباب سفر حج را به عهده بگیرد، عادی نیست؛ بعید نیست فروختن شتران با موضوع قرارداد با ما بستگی داشته باشد. صفوان را طلبید و به او گفت.

- شنیده ام كاروان شتر را یكجا فروخته ای.

- بلی یا امیرالمؤمنین!.

- چرا؟.

- پیر و ازكارمانده شده ام، خودم كه از عهده برنمی آیم، بچه ها هم درست در فكر نیستند، دیدم بهتر است كه بفروشم.».

- راستش را بگو چرا فروختی؟.

- همین بود كه به عرض رساندم.

- اما من می دانم چرا فروختی. حتما موسی بن جعفر از موضوع قراردادی كه برای حمل و نقل اسباب و اثاث ما بستی آگاه شده و تو را از این كار منع كرده، او به تو دستور

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 367

داده شتران را بفروشی. علت تصمیم ناگهانی تو این است.

هارون آنگاه با لحنی خشونت آمیز و آهنگی خشم آلود گفت: «صفوان! اگر سوابق و دوستیهای قدیم نبود، سرت را از روی تنه ات برمی داشتم.».

هارون خوب حدس زده بود. صفوان هرچند از نزدیكان دستگاه خلیفه به شمار می رفت و سوابق زیادی در دستگاه خلافت خصوصا با شخص خلیفه داشت، اما او از اخلاص كیشان و پیروان و شیعیان اهل بیت بود. صفوان پس از آنكه پیمان حمل و نقل اسباب سفر حج را با هارون بست، روزی با امام موسی بن جعفر علیه السلام برخورد كرد، امام به او فرمود:

«صفوان! همه چیز تو خوب است جز یك چیز.».

- آن یك چیز چیست یا ابن رسول اللَّه؟.

- اینكه شترانت را به این مرد كرایه داده ای!.

- یا ابن رسول اللَّه من برای سفر حرامی كرایه نداده ام. هارون عازم حج است، برای سفر حج كرایه داده ام. بعلاوه خودم همراه نخواهم رفت، بعضی از كسان و غلامان خود را همراه می فرستم.

- صفوان! یك چیز از تو سؤال می كنم.

- بفرمایید یا ابن رسول اللَّه.

- تو شتران خود را به او كرایه داده ای كه آخر كار كرایه بگیری. او شتران تو را خواهد برد و تو هم اجرت مقرر را از او طلبكار خواهی شد. این طور نیست؟.

- چرا یا ابن رسول اللَّه.

- آیا آن وقت تو دوست نداری كه هارون لااقل این قدر زنده بماند كه طلب تو را بدهد؟.

- چرا یاابن رسول اللَّه.

- هركس به هر عنوان دوست داشته باشد ستمگران باقی بمانند جزء آنها محسوب خواهد شد، و معلوم است هركس جزء ستمگران محسوب گردد در آتش خواهد رفت.

. بعد از این جریان بود كه صفوان تصمیم گرفت یكجا كاروان شتر را بفروشد،

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 368

هرچند خودش حدس می زد ممكن است این كار به قیمت جانش تمام شود «1»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 369

پول با بركت

علی بن ابی طالب از طرف پیغمبر اكرم مأمور شد به بازار برود و پیراهنی برای پیغمبر بخرد. رفت و پیراهنی به دوازده درهم خرید و آورد. رسول اكرم پرسید:

«این را به چه مبلغ خریدی؟».

- به دوازده درهم.

- این را چندان دوست ندارم، پیراهنی ارزانتر از این می خواهم، آیا فروشنده حاضر است پس بگیرد؟.

- نمی دانم یا رسول اللَّه.

- برو ببین حاضر می شود پس بگیرد؟.

علی پیراهن را با خود برداشت و به بازار برگشت. به فروشنده فرمود:

«پیغمبر خدا پیراهنی ارزانتر از این می خواهد، آیا حاضری پول ما را بدهی و این پیراهن را پس بگیری؟».

فروشنده قبول كرد و علی پول را گرفت و نزد پیغمبر آورد. آنگاه رسول اكرم و علی با هم به طرف بازار راه افتادند. در بین راه چشم پیغمبر به كنیزكی افتاد كه گریه می كرد. پیغمبر نزدیك رفت و از كنیزك پرسید:

«چرا گریه می كنی؟»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 370

- اهل خانه به من چهار درهم دادند و مرا برای خرید به بازار فرستادند؛ نمی دانم چطور شد پولها گم شد. اكنون جرئت نمی كنم به خانه برگردم.

رسول اكرم چهار درهم از آن دوازده درهم را به كنیزك داد و فرمود: «هرچه می خواستی بخری بخر و به خانه برگرد.» و خودش به طرف بازار رفت و جامه ای به چهار درهم خرید و پوشید.

در مراجعت برهنه ای را دید، جامه را از تن كند و به او داد. دومرتبه به بازار رفت و جامه ای دیگر به چهار درهم خرید و پوشید و به طرف خانه راه افتاد.

در بین راه باز همان كنیزك را دید كه حیران و نگران و اندوهناك نشسته است، فرمود:

«چرا به خانه نرفتی؟».

- یا رسول اللَّه خیلی دیر شده، می ترسم مرا بزنند كه چرا اینقدر دیر كردی.

- بیا با هم برویم، خانه تان را به من نشان بده، من وساطت می كنم كه مزاحم تو نشوند.

رسول اكرم به اتفاق كنیزك راه افتاد. همینكه به پشت در خانه رسیدند كنیزك گفت: «همین خانه است.» رسول اكرم از پشت در با آواز بلند گفت:

«ای اهل خانه سلام علیكم.».

جوابی شنیده نشد. بار دوم سلام كرد، جوابی نیامد. سومین بار سلام كرد، جواب دادند:

«السلام علیك یا رسول اللَّه و رحمة اللَّه و بركاته.».

- چرا اول جواب ندادید؟ آیا آواز مرا نمی شنیدید؟.

- چرا، همان اول شنیدیم و تشخیص دادیم كه شمایید.

- پس علت تأخیر چه بود؟.

- یا رسول اللَّه! خوشمان می آمد سلام شما را مكرر بشنویم، سلام شما برای خانه ما فیض و بركت و سلامت است.

- این كنیزك شما دیر كرده، من اینجا آمدم از شما خواهش كنم او را مؤاخذه نكنید.

- یا رسول اللَّه! به خاطر مقدم گرامی شما این كنیز از همین ساعت آزاد است.

پیامبر گفت: «خدا را شكر، چه دوازده درهم پربركتی بود، دو برهنه را پوشانید و

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 371

یك برده را آزاد كرد!» «1»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 372

گرانی ارزاق

نرخ گندم و نان روز به روز در مدینه بالا می رفت. نگرانی و وحشت بر همه مردم مستولی شده بود. آن كس كه آذوقه سال را تهیه نكرده بود در تلاش بود كه تهیه كند، و آن كس كه تهیه كرده بود مواظب بود آن راحفظ كند. در این میان مردمی هم بودند كه به واسطه تنگدستی مجبور بودند روز به روز آذوقه خود را از بازار بخرند.

امام صادق علیه السلام از «معتب» وكیل خرج خانه خود پرسید:

«ما امسال در خانه گندم داریم؟».

- بلی یاابن رسول اللَّه! به قدری كه چندین ماه را كفایت كند گندم ذخیره داریم.

- آنها را به بازار ببر و در اختیار مردم بگذار و بفروش.

- یا ابن رسول اللَّه! گندم در مدینه نایاب است، اگر اینها را بفروشیم دیگر خریدن گندم برای ما میسر نخواهد شد.

- همین است كه گفتم، همه را دراختیار مردم بگذار و بفروش.

معتب دستور امام را اطاعت كرد، گندمها را فروخت و نتیجه را گزارش داد.

امام به او دستور داد: «بعد از این نان خانه مرا روزبه روز از بازار بخر. نان خانه من نباید با نانی كه در حال حاضر توده مردم مصرف می كنند تفاوت داشته باشد. نان خانه من باید بعد از این نیمی گندم باشد و نیمی جو. من بحمداللَّه توانایی دارم كه تا

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 373

آخر سال خانه خود را با نان گندم به بهترین وجهی اداره كنم، ولی این كار را نمی كنم تا در پیشگاه الهی مسأله «اندازه گیری معیشت» را رعایت كرده باشم.» «1»